گور ب گور

دریافتم، زندگی معجزه حیات است. زندگی با کلمه‌های من ساخته می‌شود و هر کلمه‌ای رد پای معجزه است. پس می‌توانم زیبایی را با کلماتم بیافرینم. هرگاه کسی خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است. هرگاه کسی نومید بود به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است. هرگاه کسی حسد می‌ورزید نیاز دارد دیده شود. اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد شنیده شود.اگر کسی تلخ بود نیاز دارد مهربانی دریافت کند. و اگر کسی ستم می‌کند نیاز داشته دوست داشته شود. اگر کسی بخل ورزد باید که بخشیده شود. و همه‌ی این سایه‌ها در روح و روان ما نیاز دارند که عشق بر آن‌ها چون باران ببارد، ببارد و ببارد. در این روزگار من اموخته ام که سکوت یک دوست میتواند معجزه میکند وهمیشه بودن در فریاد نیست!!!!!!!!!!! آموخته ام که هیچگاه گلی را پرپر نکنم آموخته ام هیچگاه کودکی رارنجور نکنم آموخته ام که هیچ گاه شکوه از تنهایی روزگار نکنم آموخته ام که هرشب گلهای بالشم را با اشکهایم آبیاری دهم ولی اشک کودکی را در گونه اش جاری نکنم آموخته ام صبوری را ، شکوری را ، انتظار را ودوست داشتن همه خوبان را

پسرخالم نیما و زنش سارا....................

طفلک خالم........

خدایا چقد ی ادم میتونه بی وجدان باشه؟؟؟؟

نیما و سارا قبلا باهم دوست بودن-سارا یدختر از ی خانواده ی جنوب شهره که چطوری تونست مخ  نیمارو بزنه خودش ی داستان طولانیه...

نیما عاشقش بود برای رسیدن بهش جلوی خانوادش  وایستاد

خالم میگفت پسرم فرهنگهامون زمین تا اسمون باهم فرق میکنه میگفت لگد به بخت خودت نزن اما.............

عشق چشای نیمارو کور کرده بود حتی نذاشت خالم ی تحقیق راجع به خانواده ی سارا بکنه!

بلاخره باهم ازدواج کردن...

چند ماهی از عقدشون گذشته بود که خالم از دور و وریا و افراد مختلف میشنید که سارا رو با ی پسره دیدن

-امروز ی پسره با ی  206 اومده بود دنبالش-امروز سارا سوار ی  سمند بود با ی پسره و............

خالم داشت داغون میشد به نیما گفت برو دنبال زنت ببین کجا میره با کی میره این مردم چی میگن نیمــــــــــــــــــــــا؟؟؟؟؟؟

نیما میگفت همه حسودیشون میشه به سارا من بهش اعتماد دارم خوشم نمیاد پیش من اینطوری درموردش حرف بزنید !

گذشت و گذشت تا اینکه دو ماه پیش سارا گفته بود که مریضه و رفته واسه درمان و نمیخواد نیما اونو تو این وضع ببینه فقط نیما واسش پول میریخت به حساب

نیما امروز 10 میلیون بریز-امروز 7 میلیونو و...

بعد از کلی اصرار نیما که من نمیتونم اینطوری بگو بیام پیشت سارا به نیما گفته نمیخوامت...

الانم فراریه مامان باباش خواهر برادراش همه میگن نمیدونیم کجاس

به کلانتری گزارش گم شدن و فرار کردنشو داده

چند روز پیش زن یکی از دوستاش سارا رو دیده تو ی خونه رفته

یکی دیگه از دوستای نیما هم دیدتش

حالا معلوم شده که نیمارو واسه پولش میخواسته و عشق و حالشو هر روز با ی پسر میکرده...

برای  نیما دعا کنید خالم داره داغون میشه

نیما اب شده تو این چند روز خیلی سخته که کسی که واسش همه کار کرده اینطور لدمی باشه

(خیلی از خیانتهای سارا رسوا شده که اگه تعریف کنم ی کتاب میشه)

(منظورم این نیس که سارا چون بچه ی جنوب  شهره این طوری بود.اصـــــــــــــــــــــــــــــــلا فقط میخوام بگم که به هیچکس اعتماد 100 در 100 نکنید همین..)

 

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:داستان خیانت,ساعت 17:45 توسط حسین مقدسی| |

داستانه خیانتو یکی از دوستانمون که به اسم آتیش پاره نظر گذاشته بود واسم ایمیل کرده که ازم خواست تو وبلاگ قرار بدم منم با کمال میل قبول کردم.

دستشون درد نکنه....

 

 

 

ادامه مطلب....


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:داستان خیانت,ساعت 17:35 توسط حسین مقدسی| |

Design By : Mihantheme